Bild: Canva Pro
17. مارس 2024

تأثیرات احتمالی کارت‌پرداخت: یک نگاه به چالش‌ها و زوایای منفی

با آغاز ماه مبارک رمضان، خاطرات روزهای آغازین که به تازگی به دال‌هایم، شهر کوچک و دورافتاده تازه رسیده بودم، زنده شد. آن روزها همواره با تماشای زیبایی‌های فراوان  دیار غربت، اتفاقاتی در یاد و خاطره‌هایم ماندگار شده است.

دال‌هایم (Dalheim)، یک روستا دورافتاده در منطقه‌ی ماینز بینگین (Mainz-Bingen) است، جایی است که خدمات حمل و نقل فقط در روزهای رسمی و در ساعات رسمی انجام می‌شود و یک فروشگاه خورده فروشی کوچک، ایجاد یک تناسب فرهنگی و اجتماعی میان ساکنانش داشته است. اهالی این دیار اغلب از خانواده‌های فرزند دار تشکیل شده‌. بعضی از باشنده‌ها به زراعت روی زمین‌ها و پرورش تاک‌های انگورهای مشغولند. در طول خیابان‌های آنجا، که به سوی کشتزارها ادامه می‌یابد، درختان مثمری از آلوبالو و سیب، ناک و آلو و بته‌های خاردار تمشک به زیبایی انجا افزوده بودند.

تأثیرات احتمالی کارت‌پرداختاما در کنار این زیبایی‌ها، برخی چالش‌های مالی و اجتماعی نیز وجود داشت. هزینه‌های حمل و نقل، به ویژه برای پناهنده‌گان که با مشکلات مالی مواجه بودند، بسیار دشوار بود. هر سفری که به شهر اوپنهایم برای خرید یا انجام امور مربوطه داشتیم، هزینه‌های گران قیمتی حدود ۴ یورو و چهل سنت را برای بلیط پرداخت می‌کردیم. این مشکل برای پناهندگان، به خصوص مسلمانان که دسترسی به غذاهای حلال نداشتند، دشواری‌های اضافی به وجود می‌آورد. بسیاری از آنان بدون خرید بلیط قطار به سمت شهر ماینز حرکت می‌کردند. این موضوع باعث اقدامات غیرقانونی و سختی‌های اجتماعی توسط بعضی پناهنده‌ها منجر می‌شد. در آنزمان قیمت رفت و برگشت بلیط قطار شهر ماینز حدود ۹ یورو بود. یعنی برای یک پناهنده‌ که ۴۵ یورو پول نقد و ۲۳۰ یورو کمک هزینه برگه‌‌یی (Gutschein) دریافت می‌کرد، زندگی خیلی دشوار را سپری می‌کرد.

این باعث می‌شد که پناهنده‌ها از شهر و مراسم فرهنگی و فعالیت‌های اجتماعی دور بمانند و به انزوا کشانیده شوند. به همین دلیل، برخی از این پناه‌جویان، مجبور به انجام کارهای غیررسمی و سیاه می‌شدند تا به تامین هزینه‌های زندگی خود بپردازند.

“کار سیاه” تأثیرات احتمالی کارت‌پرداخت بالای زندگی پناهجویان 

خوب به یاد دارم که بسیاری از جوانان برای مدت‌های طولانی در محله‌های زندگی‌شان، حضور نمی‌داشتند. زیرا به کار سیاه در شهرهای بزرگ مشغول بودند، شایدم در اتاق‌های دسته جمعی در نزدیک محل کارشان زندگی می‌کردند. من روزهای زیادی را در یک ساختمان بزرگ که چندین واحد دیگر نیز داشت به تنهایی سر می‌کردم. در ضمن بارها شاهد بودم که گروه‌هایی بزرگ از پناهجویان از شهرهای دیگر، با دهاقین و باغداران، به سوی زمین‌های زراعتی می‌رفتند و شام برمی‌گشتند و خودشانرا به کمک همین زمین‌داران به محلات زندگی و کمپ‌ها می‌رسانیدند. وقتی فصل برداشت انگور فرا می‌رسید، وضعیت بدتر می‌شد. 

در طی فصل تابستان، برخی از پناهنده‌ها در بخش مهمان‌خانه‌ها و هتل‌های اطراف اوپن‌هایم و نیرشتاین نیز به کار سیاه می‌پرداختند. زیرا این شهرها در امتداد دریا راین موقعیت داشتند و از لحاظ جغرافیایی شهرهای پربازدید و توریستی بودند.

داستان یک دختر جوان و مواجهه با کار سیاه

یکی از دوستان من، یک دختر جوان ۲۲ ساله با قد و اندام زیبا و موهای فرفری، به تازگی به این شهر رسیده بود و دنبال کار سیاه می‌گشت. بلاخره در یکی از روزها از این دختر ۲۲ ساله شنیدم که در یک مهمانخانه، کاری برایش پیدا شده. آن روز خیلی حرف نزدیم چون من روزه داشتم و نخواستم صحبت‌ مان طول بکشد. راستش سعی نکردم خیلی جزئیات را بدانم. تنها یک نکته را به یادش آوردم که این کار غیرقانونی است. برگشت و گفت: «من مجبور هستم با جواب تندش، زبانم لال شد و آنجا را ترک کردم.

پس از دو روز، با من تماس گرفت و درخواست کمک کرد. به عجله سراغش رفتم و متوجه شدم که بسیار ناراحت و احساساتی است. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ بدون اینکه به جزئیات بپردازد، با آواز ارامش گفت: «آن مرد پیر که صاحب کارم است، می‌خواست مرا ببوسد. من رد کردم. بعد می‌خواست که فشار وارد کند، ولی من با دستانم او را پرت کردم و از اتاق خارج شدم

در حالی که او توضیح می‌داد، من داشتم آواز قلبم را می‌شنیدم. خیلی ناراحت شدم و فوراً پیشنهاد دادم که به پلیس مراجعه کنیم و آن هم همین لحظه! اما او نخواست برود چونکه این کار را سیاه انجام می‌داد. به گفته‌ی خودش، اگر نزد پلیس برود، برای کیس و قبولی او خیلی مشکلات پیش خواهد آمد. بازهم من آرام ننشسته و با یکی از افراد امدادرسانی که در اکثر موارد با ما کمک می‌کرد، تماس گرفتم و قضیه را برایش توضیح دادم. خانم امدادرسان نیز خیلی ناراحت شد و فردای آنروز با این جوان مو فرفری ۲۲ ساله قرار گذاشت تا هر دوتا نزد آن پیرمرد بروند. من ادامه داستان را بخاطر حفظ هویت این جوان همین جا به پایان می‌رسانم. اما دوستم درش را گرفت و دیگر به کار سیاه هیچگاهی نپرداخت.

دلیل به اشتراک گذاشتن داستان این است که من با شنیدن خبر کارت‌پرداخت خواستم تا تأثیرات احتمالی کارت‌پرداخت و زوایای اینگونه پرداخت‌ها و سخت‌گیری‌ها را بیان کنم. کی می‌داند، چه اتفاقاتی بدتر منتظر پناهجویانی است که از این به بعد تمام هزینه‌ها را در کارت‌پرداخت بدست خواهند آورد؟ با وارد کردن کارت‌‌پرداخت، آیا بازار کار سیاه تقویت نمی‌شود؟ آیا پناهجویان مورد هیچ نوع سوء استفاده‌ای قرار نمی‌گیرند؟ چه نوع تدابیری را دولت آلمان، برای جلوگیری از وقوع اینگونه حوادث در نظر دارد؟ وبلاخره اینکه پناهندگان چگونه با پرداخت های نقدی کنار می آیند؟