وطن برای من دو جنبه دارد: یکی مرتبط با ایران و یکی در ارتباط با آلمان. مفهوم وطن برای من از یک جهت به محلی که در آن به دنیا آمدهام و در آن بزرگ شدهام مرتبط است. گاهی کافی است یک عکس ببینم تا به جهان دیگری بروم، به نزد انسانهایی که با آنها زندگی کردهام و به سراغ چیزهایی که تجربهشان کردهام. دلم برای این وطن تنگ شده. یادم نمیورد که مجبورم کردند این وطن را ترک کنم.
وقتی در این زمینه به مفهوم وطن فکر میکنم، احساس دلتنگی دارم. اما برایام مفهوم سیاسی چندانی ندارد. این که برای ایران و کسانی که آنجا زندگی میکنند تلاش و فعالیت اجتماعی و سیاسی میکنم، ربطی به این احساسات ندارد. دلیل این فعالیتها این نیست که ایرانیها را بیشتر از مردم آمریکای جنوبی یا آفریقا دوست دارم. تنها دلیلش این است که اطلاعات بیشتری درباره ایران دارم. برای این فعالیت میکنم، چون این کار از دستم برمیآید. چرا که دلم میخواهد ایران به کشور بهتری تبدیل شوم.
مفهوم دیگر وطن
اینجا در آلمان، اصطلاح وطن برای من معنای دیگری دارد. در اینجا مفهوم وطن با بحثهایی که این روزها درباره آن در جریان است پیوند خورده. وقتی به این جنبه فکر میکنم، وطن برای من مفهومی سیاسی و البته نگرانکننده است. این بحثها درباره وطن با کنار گذاشتن انسانها و تبدیل آنها به «دیگریای که از ما نیست» سروکار دارند.
موضوع این بحثها، چالش و تنش بین به اصطلاح بومیانی است که این کشور -آلمان- را وطن خود میدانند و کسانی که زمانی و بهنحوی به این کشور مهاجرت کردهاند. در این بحث هیچ اهمیتی ندارد که این مهاجران آلمان را وطن خود بدانند یا نه. بسیاری از این مهاجران در این کشور به دنیا آمدهاند و بزرگ شدهاند و هیچ کشور دیگری را به عنوان وطن نمیشناسند. برخی از آنها نسل سوم مهاجران هستند. اما هیچکدام اینها در بحثهایی که پیرامون وطن میشود اهمیتی ندارد. در این بحث، خطی بین سفیدپوستهای آلمانی (یا به اصطلاح Biodeutschها) و رنگینپوستها (یا غیرسفیدپوستها) کشیده شده است. در این بحث، سفیدپوستهایی که اجدادشان در آلمان زندگی کردهاند، بقیه را کنار میگذارند و آلمان را وطن خود تعریف میکنند.
من هنوز اولین تظاهراتی را که در آلمان در آن شرکت کردم به خوبی به یاد دارم. اوایل سال ۲۰۱۵، وقتی تازه به این کشور رسیده بودم، به همراه یکی از دوستانم به یک تظاهرات ضدپگیدا رفتم. در این تظاهرات حدود ۶۰-۷۰ طرفدار پگیدا حضور داشتند و نزدیک به هزار نفر مخالف. در آن زمان خیلی آلمانی نمیفهمیدم. اما به یاد دارم که یکی از شعارها این بود: «ناسیونالیسم را از سر بیرون کنید! (Nationalismus raus aus den Köpfen!)».
یک لحظه مهم
لحظه شنیدن این شعار، برای من یک لحظه تعیینکننده بود. من قبل از این که به آلمان بیایم در عراق زندگی میکردم، در کردستان عراق. آنجا دیده بودم که چطور کردها از «وطن»شان دفاع میکنند، در برابر داعش و در برابر حکومت مرکزی در بغداد. این درست وقتی بود که برای اولین بار بحثهایی در مورد همهپرسی استقلال و تشکیل دولت مستقل کرد در جریان بود. من در آن زمان به عنوان روزنامهنگار از کردستان گزارش میدادم و برای همین با روشنفکران کرد زیادی حرف زدم. موضوع در آن زمان این بود که باید وطن را از چنگ داعش نجات داد. وطن در آنجا یک مفهوم مثبت بود و ناسیونالیسم (ملیگرایی، وطنپرستی) توسط نیروهای پیشرو و پروگرسیو تبلیغ میشد.
در ایران هم اوضاع بر همین منوال بود. بسیاری از فعالان ضدحکومت در ایران معتقدند «رژیم اسلامی ایران را اشغال کرده، ما میخواهیم آن را آزاد کنیم.» در واقع این برداشت یک طرز فکر بسیار محبوب در ایران است. اولین فعالان دموکراتیک در ایران مدرن که نهایتا توانستند فرمان مشروطه را به امضای شاه برسانند، خود را ملیگرا مینامیدند و به این ترتیب عبارت ناسیونالیسم در آن زمان هم معنای مثبتی داشت.
یک قرن بعد، در دوران جنبش سبز که من هم در آن فعال بودم، یکی از شعارها این بود: «میجنگم، میمیرم، پرچم رو پس میگیرم.» منظور پرچم ایران بود که حکومت آن را ازآن خودش کرده بود. در آنجا هم ملیگرایی و ناسیونالیسم واجد معنای مثبتی بودند.
و حالا در آلمان، نیروهای پیشرو فریاد میزنند: «ملیگرایی را از سرتان بیرون کنید!»
لب کلام این که اصطلاح وطن را باید در زمینه و زمانهای که به کار میرود سنجید. استفادهای که این روزها از این عبارت در آلمان میشود، برای حذف بقیه و کنار گذاشتن آنها، به نظر من خطرناک است. این عبارت را میتوان به شکلهای دیگری به کار برد. کسانی که به دنبال قویتر کردن وطنشان هستند، میتوانند برای این تلاش کنند که این کشور برای دیگران هم به وطن تبدیل شود: به جایی که دیگران (از جمله مهاجران) هم در آن احساس در خانه بودن داشته باشند. طرفداران وطن میتوانند بگویند: ما نمیتوانیم بقیه اینجا احساس غریبی کنند.
نسخه آلمانی این متن در تاریخ ۸ سپتامبر در روزنامه Hamburger Abendblatt چاپ شد.