من خود آلمان هستم (درباره فیلم برلین الکساندر پلاتز) Photo: www.filme.de
۱۳٫ مرداد ۱۳۹۹

من خود آلمان هستم (درباره فیلم برلین الکساندر پلاتز)

فرانسیس شخصیت اصلی داستان در قسمتی از فیلم رو به مهاجرانی که تازه به آلمان رسیده اند میگوید:‌« من اینجا هستم. سیاه، قوی، شجاع. من یک لباس گران قیمت پوشیده ام. من یک موتر آلمانی سوار می شوم. من یک دوست دختر آلمانی دارم. من رویای آلمانی هستم. من خود آلمان هستم

دیالوگی از فیلم برلین الکساندر پلاتز که آن را در جایی خواندم و بیشتر از قبل مرا به دیدن فیلم برهان قربانی به وجد آورد. من بالاخره بعد از چند ماه بسته بودن سینماها به دلیل کرونا توانستم‌ آخر هفته گذشته دوباره به سینما بروم. غیر از من تعداد کمی در سینما حضور داشتند و هر یک ردیف در میان با نوار سرخ و سفیدی بسته شده بود. از نشستن در سالن تاریک و دیدن فیلم برلین الکساندر پلاتز روی پرده بزرگ هیجان زده بودم. برلین الکساندر پلاتز در جشنواره برلیناله ۲۰۲۰ نامزد جایزه بهترین فیلم بود و اکنون در سینماهای مختلف آلمان در حال نمایش است.

برهان قربانی

والدین قربانی در زمان اشغال افغانستان توسط روسیه به آلمان مهاجر شدند. برهان پسر آنها ۱۵ نوامبر ۱۹۸۰در شهر Erkelez آلمان به دنیا آمد. او قبل از ساختن برلین الکساندر پلاتز فیلم کوتاه “شهادت”، مستند “۲۰ × براندنبورگ” و فیلم بلند “ما جوان هستیم، ما قوی هستیم” را ساخته بود.

برلین الکساندر پلاتز

نکته جالب فیلم برای آلمان ها اقتباس فیلمساز از رمان معروف و کلاسیک آلفرد دوبلین به همین نام است و برای من ( یک مهاجر ) نکته جذاب روایت زندگی یک مرد مهاجر در آلمان امروزی است. فکر میکنم تفاوت نگاه  مهاجران و آلمانی ها از همین جا شروع میشود. آنها فیلم را کاملا با کتاب مقایسه میکنند که طبیعی نیز است و من فیلم را با مقیاس خودش و حقیقت مهاجرت مقایسه میکنم. لازم به ذکر است که فیلم های اقتباس شده، به ناچار تا همیشه در گرداب همین مقایسه قرار میگیرند.

راینر ورنر فاسبیندر فیلم ساز معروف آلمانی نیز قبلا در سال ۱۹۸۰مجموعه ۱۴ قسمتی را از روی همین رمان ساخت که میتوانید آن را در آرشیف آرته تماشا کنید.

رمان دوبلین را در وصف جاه طلبی و اخلاق در سال های  گرگ و میش جمهوری وایمار توصیف میکنند. اما برداشت سینمایی قربانی فضایی امیدوار کننده تر را نشان میدهد که داستان تلاش بی وقفه یک مهاجر تیره پوست برای خوب ماندن در آلمان مدرن است. آلمانی که فیلمساز نه به امروزش بلکه به آینده آن امیدوار است. در رمان دوبلین که سال ۱۹۲۹ به نشر رسید،‌  داستان Franz Biberkopf یک جانباز جنگ جهانی اول که به جرم قتل دوست دخترش در زندان است و به تازگی از زندان تگل آزاد شده را روایت میکند. فیلم برهان قربانی اما درباره فرانسیس مهاجری که از گینه بیسائو آمده و تنها بازمانده یک کشتی غیر قانونی مهاجران در دریای مدیترانه است.

فیلم از تصویر برعکس و وارونه افتادن یک مرد و یک زن در دریا شروع میشود. هر دو برای زنده ماندن دست و پا میزنند و زن که شنا بلد نیست خودش را به فرانسیس قهرمان فیلم میرساند و همین کافی است که هر دو به زیر آب بروند. شاید تمام فیلم در همین سکانس اول خلاصه شده باشد. اینجا صحبت از اخلاق نیست، صحبت از آینده نیست، صحبت از زنده ماندن است و بس… و فرانسیس تنها کسی است که در این دست و پا زدن زنده میماند.

قربانی کارگردان فیلم، داستان فرانسیس را به ۵ بخش تقسیم کرده است. هر بخش قسمتی از زندگی فرانسیس در آلمان را تعریف میکند. او یک مهاجر بدون مدرک است و به قول خودش میخواهد از این شانس دومش استفاده کند و آدم خوبی باشد. خیلی زود راینهولد (مرد آلمانی) که مشکل جسمی نیز دارد، برای به خدمت گرفتن مهاجرین بدون مدرک آفریقایی به پناهگاه آنها میرود و با پول و وعده زندگی بهتر آنها را به سمت فروش مواد مخدر می کشاند.

او (مرد آلمانی) برای من نشانه آلمان مدرن است. او نشانه بهشتی است که ما فکر میکردیم اینجا وجود دارد. راینهولد به فرانسیس سقف و جای خواب میدهد وقتی او جایی برای زندگی ندارد. وقتی که او گرسنه است، شکم او را سیر میکند و وقتی که احساس خطر میکند، از پشت به فرانسیس خنجر میزند. راینهولد ترکیب چندین شخصیت با صفات مختلف است. یک پدر دلسوز، یک دوست خوب، یک همکار حسود و گاهی یک نژادپرست عصبانی. به نظر من او آدم های مختلفی است که ما در آلمان با آنها برخورد میکنیم. او برای من صفاتی است که آلمان را تداعی میکنند. چیزی فرانسیس را به راینهولد وصل میکند. او تنها شانس خوشبختی فرانسیس در این دنیا است. حداقل این چیزی است که او تصور میکند. راینهولد آلمان فرانسیس است و از او جدا شدن برای قهرمان داستان به معنی اخراج است.

فرانسیس از اول میگوید که میخواهد خوب باشد و راینهولد به او میگوید :«‌ تو چگونه میخواهی در دنیایی که بد است خوب باشی؟»‌

فرانسیس در طول فیلم برای خوب بودن میجنگد ولی متوجه میشود که برای زندگی در جایی که آدم ها را با پول و رنگ پوست قضاوت میکنند، خوب بودن غیر ممکن است. در تمام فیلم تصویر وحشتناک غرق شدن پیش چشم فرانسیس است. تصویر دست و پا زدن های او برای زنده ماندن. کارگردان ازین تصاویر برای این استفاده کرده است که نشان دهد فرانسیس هنوز در حال غرق شدن است. بهشتی که فرانسیس فکر میکرده به آن رسیده، همان دریای تاریکی است که برای غرق نشدن باید هر روز در آن دست و پا زد.