امروز در بنیاد هاینریش بُل، فیلم “رهگذر نیمهشب” را تماشا میکنیم. فیلمی مستند به کارگردانی حسن فاضلی که مهاجرت خانوادهی چهارنفرهاش را از افغانستان به مجارستان نمایش میدهد. این فیلم در طول راه و با سه موبایل فیلمبرداری شده. تعداد افراد علاقهمند به تماشای این فیلم بیش از حد تصور است بهطوریکه تمام سالن را پر کردهاند. بهقول مجری برنامه «اینروزها باتوجه به تمرکز رسانهها بر جنگ شمال سوریه و همچنین بازگرداندن مهاجرین افغان به کشورشان، افغانستان از توجه کمتری برخوردار است. بسیار خوشحالیم که مردم برلین از این فیلم بهخوبی استقبال کردهاند.»
فیلم با صدای نرگس شروع میشود، دختر خانواده که کودکانه برایمان قصه میخواند. قصهی کسی که میخواست بداند جهنم کجاست. او در دنیا گشت و گشت؛ سپس گفت «جهنم، مردمان دیگرند.» زمان گذشت و کسی دیگر گفت «نه. جهنم، خودِ ماییم. راهش از درونمان رد میشود.» فیلم از قصه به واقعیت عبور میکند، به نقطهی شروع سفر که افغانستان است. حسن و فاطمه هردو فیلمسازند و بهدلیل مستندی که قبلا دربارهی طالبان ساختهاند از سوی آنها تهدید به مرگ شدهاند. آنها برای نجات جان خود، دست دخترانشان را میگیرند و از کشور فرار میکنند. تصویر جهنم تا انتهای فیلم در پسزمینهی ذهن تماشاچی باقی میماند جوریکه میخواهد بفهمد که جهنمِ شخصیتهای فیلم کجاست و چه شکلی دارد. تماشاچی رفتهرفته درمییابد که جهنم در آسمانها و دور از دسترس نیست بلکه همینجاست، روی زمین و ملموس است، درست مثل اشیا و آدمهای دیگر.
دوری و نزدیکی
حرکت و لرزشهای موبایل، تحرک زندگی واقعی و مضطرب پناهجویان را بهخوبی منتقل میکند. باعث میشود که ما به آدمهای فیلم نزدیکتر شویم و احساسات شخصیشان را درک کنیم. فیلم با صحنههای واقعی و دیالوگهای واقعیاش، مرز بین فرهنگها را میشکند و آنچه را که دور از دسترس بوده، قابللمس میکند. برای خیلی از ما پیش آمده که مردم کشورهای دیگر را فقط از دور ببینیم و بدون آنکه از درونشان باخبر باشیم، فقط به تصویری تکبُعدی از ظاهرشان بسنده کنیم. یکی از زیباییهای این فیلم این است که شخصیتهایش بهتدریج از عنوان “خانوادهی افغان” خارج میشوند و با نشان دادن رفتارها، طرز فکر و واکنشهایشان، پیچیدگیهای انسانی را نمایش میدهند. دیدن این پیچیدگیها، مرزهای فرهنگی و نژادی را میشکند و تماشاچی را به شخصیتهای فیلم نزدیک میکند. این حس نزدیکی، پس از مهاجرت نقش مهمی را در ادغام با محیط جدید ایفا میکند.
فیلم از دشواری راه میگوید. بهقول کارگردان «در راه مهاجرت، همواره حالتی از ناامیدی نسبت به فردا وجود دارد. ما میخواستیم با ساختن فیلم برای خودمان و بچهها امید بسازیم؛ و بخشی از زندگی شخصی و تاریخ را ثبت کنیم.» اگر بخواهم دشواری راه را تصویر کنم میتوانم به صحنههایی از فیلم اشاره کنم، مثل شبهایی که پناهجویان مجبورند در جنگل بخوابند و سرما را تحمل کنند، یا وقتیکه به بلغارستان میرسند و به آنها حمله میشود یا لحظهای که بچهها از اینکه حوصلهشان سررفته گریه میکنند. لابلای این تبوتاب، صحنههایی هم هست که با رقص نرگس یا دوچرخهسواری فاطمه لبخند میزنیم.
درکنار مسئلهی مهاجرت، آنچه که عمق دیگری به این مستند میدهد نمایش مسائل فرهنگی و دیدگاه شخصیتها است. آنها بهراحتی باهم و با دوربین حرف میزنند. صمیمیت آنها در طول زمانی نسبتا طولانی سبب میشود که تغییر افکارشان را هم تاحدودی ببینیم. یکی از جالبترین صحنهها برای من وقتی است که پدر نظر دخترش را دربارهی پوشیدن روسری میپرسد. دختر که اوایل فیلم روسری بهسر دارد پس از مدتی میگوید «من دیگه نمیخوام روسری بپوشم».
و اما جهنم کجاست؟
خانواده که در طول سفر سختیهای زیادی را تحمل کردهاند پس از عبور از ایران، ترکیه، تاجیکستان، بلغارستان و صربستان به مجارستان میرسند و درخواست پناهندگی میدهند. حسن میگوید «در مجارستان نیز شرایط پیچیده است. آنجا قوانین ضدانسانی برقرار است. اگر پلیس، مهاجران را در جنگل بگیرد، سگهایش را بهجانشان میاندازد و اگر در شهر دستگیرشان کند، بهزور از آنها اثرانگشت میگیرد.» مجارستان برای آنها زندان است. درست مثل تصویر پایانی فیلم که دیوارهای کمپ پناهجویان را نشان میدهد با سیمهای خارداری که بالای آن حلقه شدهاند.
خانوادهی فاضلی اکنون در آلمان بهسر میبرند. دخترانشان مدرسه میروند و خودشان مشغول یادگیری زبان آلمانی هستند. ولی هنوز با درخواست پناهندگی آنها موافقت نشده. پروندهی آنها مشمول قانون دوبلین است که براساس آن باید به مجارستان برگردند چون اول در آنجا تقاضای پناهندگی کردهاند. آنها امیدوارند که تلاش وکلا و دوستانشان در آلمان بهثمر برسد و بتوانند از این وضعیت بلاتکلیف خارج شوند. بهقول کارگردان «فیلم ما ساخته شد و مانند پرندهای آزاد به کشورها و جشنوارههای مختلف پرکشید. هرجا که دلش خواست رفت. ولی خود ما، مانند پرندههایی در قفس، هنوز در انتظار آزادی از پشت میلههای کمپ هستیم.»
Text and Photo: Maryam Mardani