در نوشتار پیشِ رو رامیار حسینی، نویسنده و مترجم، نگاهی دارد بر مجموعه داستان «پس از سکوت». این کتاب نوشته مریم مردانی، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی ساکن برلین، است و بهتازگی از نشر نوگام لندن منتشر شده است.
در یک رمان ما بە آرامی و بە صورت پیوستە بە دنیای داستان، شخصیت(ها) و حتی خود نویسندە قدم میگذاریم؛ حتی با وجود اینکە رمان مملو از گسستگی باشد، اما بە مثابەی یک فرم یکتا بە ما این امکان را می دهد کە بتوانیم منسجمتر مرتکب نوشتن و تامل درباب آن شویم. یکی از چالشهای اصلی کە برای نوشتن در مورد فرم “مجموعە داستان” وجود دارد، این است کە ما با یک متن/روایت واحد مواجە نیستیم بیارتباط با اینکە در زمانی واحد یا ناواحد آن را بخوانیم. این تفسیر انتزاعی از فرم انتخاب شدە در کتاب “پس از سکوت” بە مثابە نقشە راهی است کە بە یادداشت من کمک میکند تا یکپارچگی محتوایی را از یک فرم بە ذات نایکپارچە بیرون بکشم تا اینکە فهم عمیقتری از این کتاب بە دست بدهم و همچنین (دست کم بە زعم خود) توانستە باشم مهمترین ابعاد پیوستە و همگونی کە مرکزیت این کتاب را تشکیل میدهند، برجستە کنم.
در مجموعە داستان حاضر نویسندە خود و دنیایش را در زمان و روایت گسستە میکند و خوانندە معمولی و حتی منی کە قرار است خوانندەای اکتیو باشم (با این هدف کە یادداشتی نیز در باب آن بنویسم)، دچار همان ناانسجامی و گسستگی میشویم کە فرم مجموعە داستان برایمان بە ارمغان آوردە است. اما در واقع این گسستگی و عدم انسجام کە ناشی از خود فرم “مجموعە داستان” است، باز یکەهایی دارد کە این عدم انسجام را برساختەاند. مهمترین یکە پشت این ناهمگونگی خود نویسندە است کە بە عنوان یک سوژە/ابژەی اجتماعی دارد روزانە مرتکب ایجاد گسست و یا دچار گسست میشود کە خود این امر نیز بە شرایط سیاسی-اجتماعی پیرامون نویسندە ربط مستقیم دارد و طبیعیست کە در نوشتەهایش بازتاب مییابد. در نتیجە شاید بتوان گفت برای نوشتن درباب یک اثر با فرم مجموعە داستان بایستی پیوستگی را کشف و برجستە کرد و در یک اثر با فرم رمان، گسستگی را.
در مجموعە داستان “پس از سکوت” نویسندە با ایجاد گسست میخواهد پیوستە بودن یک موضوع یا موضوعهایی را برجستە کند و متافوریک گر سخن بگوییم، میتوانیم مدعی شویم کە نویسندە بسیار هوشمندانە خود را پشت این فرم و عدم انسجام برای “امنیت” محتوایی کە در اساس پیوستە و منسجم است، پنهان کردە است.
در مجموعە داستان “پس از سکوت” با شماری داستان مواجە میشویم کە هر کدام از آنها (در نگاه اول) روایت و سرگذشت شخصیتهایی با زمینەهای اجتماعی-فرهنگی متفاوت است و تلاش دارد کە چگونگی تقابل این شخصیتها را در سطحهای متفاوتی بە مخاطب نشان دهد. اما با نگاهی ژرفتر پیوستگی و انسجام این تقابلها قابل رویت میشود. بە صورت مستقل در هر داستان تقابلی آغاز میشود کە در آن تمام چهارچوبهای نظامند (systemic) قدرت و تبعیضهای اجتماعی – سیاسی بازتاب دادە میشود. این تقابلها اما همیشە دوگانە نیست؛ (مرد-زن، خارجی- بومی، ریس-کارمند و … ) در بسیاری از داستانها در یک منظومەی چند بعدی کنار هم قرار میگیرند کە گویی نویسندە تلاش دارد بە خوانندە برساند کە «هی! موضوع فقط یکی از این هویتها نیست، همە در کنار هم بایستی دیدە شوند.»
موضوع هویت سیاسی (Political Identity) در این داستانها تلاشی دارد کە یادآوری بکند کە آدمها چند هویتی هستند و شاید بە همین دلیل است کە در شخصیتها درهمتنیدگی خاصی دیدە میشود. برای مثال در داستان “بوی لیمو” ما شخصیتی داریم کە زن، مهاجر و دانشجو است کە در تقابل با یک شخصیت دیگری کە مرد، اروپایی و استاد است، قرار میگیرد. تلاش قهرمان داستان در این است کە چون برای یک امر مشخص دانشگاهی بە آنجا میرود با او بە عنوان یک دانشجوی حرفەای رفتار شود و دیگر هویتهایش کە در آن لحظە مهم نیستند (زن بودن، مهاجر بودن)، مانع او نشوند. “حرفهایی را کە باید بزنم دوبارە در ذهنم مرور کردم. بە دانشگاه کە نزدیک شوم، دانشجو هستم و حرف زدن دربارەی چیزهای دیگر را سانسور خواهم کرد. اول سلام و علیک و خوشوبشی کوچولو دربارەی آبوهوا، بعد موضوع اصلی کە بە خاطرش آنجا می روم….” اما در داستان کسی کە قرار است تصمیم بگیرد کە او نیست بلکە استاد راهنما است کە تصمیم میگیرد او را چگونە ببیند و با توجە بە هویت خودش، هویت او را تعیین بکند. در همین داستان در ادمە میآید: “درون کتوشلوار قهوەای پشت میز نشستە است. سرش را سمتم می چرخاند. روبەرویش مینشینم. دستش میرود روی چانەاش و فوری میگوید رنگ موهات چقد بهت میآد.” این موضوع در بسیاری از داستانها (چە بە عنوان تم اصلی، چە در حاشیە) تلاش دارد یک پیام سیاسی نیز حمل کند درباب اینکە ساختار قدرت و نظام مردسالاری چگونە سیستمی را برساختەاند کە در آن ما نمی توانیم تنها هویتی را کە دلمان میخواهد داشتە باشیم و اینگونە سیال بودن/کردن هویت سیاسی چە در جامعە و چە در مجموعە داستان “پس از سکوت” نشان دهندە این است کە چگونە این سیستم در فرمی “مهربان” و اما با محتوای سرشار از خشونت خود را بە ما تحمیل میکند. چون شاید اگر با کت شلوار پشت میز ریاست نبود (یعنی تحت حمایت ساختار قدرت)، دانشجو میتوانست در جواب “رنگ موهات…” یک مشت در دهنش بزند!
محتوای پیوستەی دیگری کە خود را پشت فرم و ساختار گسستە پنهان کردە است، رابطەی دیالکتیکی بین تن و مکان است. در بسیاری از داستانها جسم و تن در مکانی مشخص رنگ و طعم مشخصی دارند. در داستان “این خانە تنگ است” دخترک نوجوان از یک سو، غبطەی خانەای را میخورد کە هم قد خودش باشد و تنش در آن جا بگیرد “همیشە دلم می خواست خانەای بسازم کە قد خودم باشد؛ از درش تو بروم، در پیچوخم شاخەهایش بنشینم و…” و از سوی دیگر آن را از “پدر”ی میخواهد کە دیگر پدر نیست و پدر نیست چون تنش تغییر کردە است و اکنون تنش با تن “کتی” آمیختە است. “او سبیلش را بە خواست کتی زدە بود. نمیتوانستم بپذیرم کە آن مرد بیسبیل، هم بابای من بود و هم شوهر کتی… مهمترین سوال زندگیم همان موقع شکل گرفت: چە وقتهایی بابای من بود، چە وقتهایی شوهر او؟” در همین داستان بە واضحی میتوان درهمتنیدگی مکان و تن را دید. دخترک نوجوان با اولین تغییرات در بدن خودش (ناشی از بلوغ)، با تنگی خانە، با همان تنی کە دیگر آنجا نیست (مادرش)، بە خانەی چوبی کە دیگر بە تنش نیست، سعی دارد با این اِلِمانها دوبارە “مکان و تن” را بازشناسایی بکند. در ادبیات و هنر فمنیست-کوییرها نیز بسیار متداول است کە در مرکزیترین تم اثر همیشە پروتاگونیستهایی وجود دارند کە میخواهند “تن” خود را کشف کردە و خودشان آن را (باز)تعریف بکنند و بە مثابە سوژەهای اجتماعی-سیاسی با درهمشکستن روایتهای جعلی نظام مرد سالاری تنشان را بازپس بگیرند.
در داستان “عشق در دور باطل” رابطەی تن و مکان بە اوج خود میرسد کە همزمان با شقە شدن روایت از برلین بە شیراز “من” هم دو شقە میشود. این دو شقە بودن با پلک زدن در داستان میآمیزد کە استعارەای از دیدن و ندیدن واقعیت است، انتخاب آن و باور کردن یا نکردنش است: “… و من رنج می کشم چون برای دیدار تو باید چشم بە روی اکنون ببندم، مکانم را کە آپارتمانی کوچک در خیابان ساحلی است و زمانم را غروب آفتاب است، انکار کنم. واقعیت در ذهنم دگرگون می شود: آیا واقعیت تویی کە در خاطرەام تکرار میشوی یا آپارتمان نوسازی ست کە خالی از توست؟ اعتراف میکنم که دو زندگی دارم؛ یکی با چشمهای باز و یکی با چشمهای بستە…”. اتفاقا این تاکید روی زمان نیز اشارەای تلمیحی ست بە تن و بە مکان و تقابل این دو در یک رابطەی دیالکتیکی. در واقع نویسندە بە جای اینکە زمان را معیار اتفاق داستانی و تغییر روایت فرض بگیرد، تن و مکان است کە اهمیت ویژەای پیدا می کنند و اینکە آن تن/شخصیت مشخص، در مکانهای مختلف تغییر میکند نە در زمان. در داستان “خارجیه نمیفهمە” نیز باز حضور تن در مکانی مشخص تعیینات و ویژگیهایی بە خود می گیرد کە تحت تاثیر مکانی است کە قهرمان داستان در آن حضور دارد. “… تا می آیم بە خودم بجنبم، تعجب کنم، سوالی بپرسم یا دستکم دهانم باز بماند، دوروبرم را خالی می کنند، زیراندازی چیزی بر میدارند میدوند سمت قبرستان کە بالای سر مردە نماز بخوانند. من میمانم کنار خیابانی در حاشیەی شهر کە پرندە پر نمیزند.” این داستان از همان ابتدا میخواهد بگوید کە (از عنوان داستان هم می شود فهمید) دوبارە تن بە مکانی رفتە است کە با او در تقابل است و تن بە آنجا تعلق ندارد یا مکان بە تن! در واقع، نویسندە در پافشاریش روی تاکید بر این تقابل تن با مکان کە برای همیشە روی شخصیتها/ سوژەهای اجتماعی تاثیری پیوستە میگذارد، بر حق است و یکی از نکات محتوایی جذاب این کتاب بە شمار میآید.
در قرن بیست و یکم، بسیار دشوار است کە ما یک تحلیل ساختاری از داستانها بە دست بدهیم. این موضوع بە طور ویژە دربارەی این کتاب دشوارتر است زیرا نویسندەی آن جوان بودە و در حال آزمایش فرمهای جداگانە است و همچنین بە دلیل اینکە ایشان بە زبانها و ادبیاتهای دیگری بە جز فارسی تسلط دارند، امر تاثیرپذیری را چند ساحتیتر و پیچیدەتر کردە است. مگر اینکە بە زبانبازی بیفتیم و تلاش کنیم (بە زور) این داستانها را در فرمی کە بیشتر از تئوریهای غربی آمدە است و ربط مستقیمی بە کتاب مشخص ندارد، بگنجانیم. این کار بسیار بیهودە بودە و من نیز از آن اجتناب خواهم کرد. بە همین دلیل من دربارەی ساختار داستانها، تکنیکهای روایتی و پیرنگها تنها میتوانم بە این امر اشارە بکنم کە رگەهایی از مکاتب ادبی مختلفی در داستانهای متفاوت دیدە میشود و تئوریزە کردن آنها و ابراز آن را در یک مکتب مشخص ناممکن میدانم. برای مثال در جزئیات و نشان دادن مسائل کاملا حاشیەای بە مثابەی فراساختارگراها عمل شدە است در حالی کە در همان داستان میتوان رگەهایی از فرواقعگرایی را نیز مشاهدە کرد. اگر قرار باشد اسمی برای ساختار این داستانها برگزید شاید بهترین اسم بە زعم من ساختار کولاژیک و چند پارەای است کە در بسیاری از متون نویسندگان امروزی مشاهدە میشود. این امر تا حدی هم طبیعی ست، بدین معنی کە در این قرن دیگر تکرار ارتدکس آن ساختارها و تکنیکها جذابیتی ندارد و بە عبارتی دیگر پیروی “وفادارانە” بە سبک و مکاتب ادبیی کە در قرن بیستم ساختە شدند دیگر کاربرد خود را از دست دادەاند و در بسیاری از مواقع نیز قدرت خیال و تصور جمعی قرن حاضر را مخدوش می کنند.
در پایان، میتوان گفت کە بە طور کلی شیوەی روایتی کە در کتاب “پس از سکوت” انتخاب شدە است بسیار تسهیل کنندە برای مخاطب عمل میکند و نویسندە بە خوبی توانستە است کە با تمام پیچیدگی کە در جزئیات نگاشتە است، سادەنویسی را ابزارگونە در اختیار ارتباطی “روان” با مخاطب بە کار بگیرد.