Photo from Social Media
8. مارس 2023

فراموش نمی‌کنیم؛ حمله‌ بیولوژیکی به دختران در میدان جنگی به نام مدرسه

خبر «مسمومیت با گاز» در مدرسه‌های دخترانه ایران را که می‌شنوم، فوری یادم به دختر نوجوانی از نزدیکان‌مان می‌افتد که حالا دیگر ۱۵ سالش شده. در اینستاگرام پیدایش می‌کنم و حالش را می‌پرسم. می‌گوید: «تو ی مدرسه ما هنوز گاز نزدن ولی من و دوستام خیلی نگرانیم. می‌ترسیم گاز پخش کنن بعد در مدرسه رو قفل کنن، نگذارن بریم بیرون.» با یکی دیگر از آشناهای‌مان تماس می‌گیرم که دخترش سارا ۱۲ ساله است. می‌گوید: «دو سه روزه که نمی‌گذارم دخترم مدرسه بره.»

چند روز بعد یعنی ۷ مارس خبرهای مربوط به ایران را در روزنامه‌های آلمانی جستجو می‌کنم. سرتیتر خبرها این است: «رهبر جمهوری اسلامی مسمومیت دختران دانش‌آموز را محکوم کرده و برای عاملان اشد مجازات را خواسته است.» روزنامه‌ها از دستگیری چند نفر در شهرهای گوناگون ایران خبر می‌دهند، آن‌هم تنها در عرض ۲۴ ساعت.

به‌جای آن‌که از دیدن خبر خوشحال شوم، خنده‌ای عصبی می‌کنم و خشم زیر پوستم می‌دود. مهم‌ترین پرسش روزنامه‌های آلمانی این است که آیا این مسمومیت‌ها سیستماتیک است و حکومت ایران واقعا در آن‌ها دست دارد؟ برای منی که سال‌ها در ایران زندگی کرده‌ام و از لابه‌لای چرخ‌دنده‌های دروغ و فریب این سیستم زنده بیرون آمده‌ام، هرگز این پرسش مطرح نمی‌شود. تردیدی ندارم که مسمومیت دختران کار رژیم است چون اساسا با ٰٰرژیمی زن‌ستیز طرف هستیم.

مسمومیت یا حمله بیولوژیکی؟

از این گذشته این اتفاق را «مسمومیت» نمی‌نامم بلکه فکر می‌کنم «حمله‌ای بیولوژیکی» است که در میدان جنگی به نام «مدرسه» صورت گرفته است. این اتفاق در خلاء نیفتاده که ناگهان از شنیدنش تعجب کنیم و بخواهیم دنبال عاملانش بگردیم. این «دخترکُشی» به زنجیره‌ای از حوادث دیگر وصل است و بدتر از آن در آینده رخ خواهد داد. چهره‌ عاملان آن نیز مانند روز روشن است.

نام این زنجیره حوادث را «حذف فیزیکی» می‌گذارم که نخستین و بدوی‌ترین راه‌حل نظام ایران در برخورد با مخالفینش است حتی اگر خشک و تر باهم بسوزند. دیروز سیاهه‌ای از حذف‌های فیزیکی گوناگون در ایران را تهیه کردم که بسیار طولانی است و هنوز هم تمام نشده. اما خوب است که به‌خاطر روز جهانی زن هم که شده، رد برخی از آن‌ها را بگیریم تا از این اقدام برای دخترکُشی در سطح ملی انگشت به دهان نمانیم.

از کودکی یادم است که رهبر جمهوری اسلامی هربار با ظاهر شدن در تلویزیون می‌گفت: «دشمن در کمین است.» این دشمن فرضی و نامرئی همیشه در ایران حضور داشت و ما می‌بایست در‌همه‌حال آماده برای پیکار با او می‌بودیم. گرچه بسیاری از مردم این جمله را باور نکردند، اما چنین تفکری در پس زمینه خود فضای کشور را جبهه جنگ می‌پندارد و طبیعتا تک‌تک شهروندان را از کوچک و بزرگ «سرباز» می‌انگارد. پس من هم از کودکی «گوشت دم تیر» بوده‌ام و خودم نمی‌دانستم.

به‌تدریج که بزرگ شدم و پا از خانه بیرون گذاشتم، نخستین سیلی‌ها را از جامعه خوردم. حدود ۱۳ یا ۱۴ سال داشتم که مرد همسایه که خودش سپاهی بود، به پدرم تذکر داد: «دخترت دیگر سوار دوچرخه نشود چون بزرگ شده.» آن روز برای اولین بار در خیابان احساس خطر کردم و ترسیدم.

دشمن فرضی کیست؟

پس‌ازآن تا وقتی‌که دانشگاه را تمام کردم بارها با «آمران به معروف» و «ناهیان از منکر» درگیر شدم. همیشه در خیابان، مدرسه، دانشگاه و محل کاری کسی بود که با وقاحت جلو می‌آمد و می‌گفت: «موهایت را بکن تو!»، «خانم آرایشت را پاک کن!»، «چرا مانتوی قرمز پوشیدی!» و «اجازه نمیدم وارد دانشگاه بشی چون مانتوت کوتاهه!». یک روز به خودم آمدم و متوجه شدم که اتفاقا باید این دشمن فرضی را جدی گرفت. این دشمن نه‌تنها نامرئی نیست بلکه آن‌قدر به من نزدیک است که در خصوصی‌ترین مسائلم دخالت می‌کند. دشمن من همان کسی است که همیشه مرا از دشمن فرضی ترسانده و من حالا مبارزی هستم که باید از خودم دربرابر او محافظت کنم.

چندین سال است که با مهاجرتم از چنگ دشمن رهیده‌ام اما اخبار آن سرزمینِ جنگ را لحظه‌به‌لحظه دنبال می‌کنم. پرواز PS754 پر از مسافرانی بود که شاید هنوز خیال می‌کردند وطن‌شان وطن است. شاید فکر می‌کردند چون جرمی مرتکب نشده‌اند، پس رژیم هم با آن‌ها کاری ندارد. شاید هم همه این‌ها را می‌دانستند، اما ناگزیر از سفر بودند. ۱۷۶ انسان با موشک‌های سپاه میان آسمان و زمین جان باختند. در میان آن‌ها کودکانی بودند که هنوز عروسک های‌شان را در آغوش می‌فشردند.

چند سال پیش بود که خامنه‌ای به نیروهای طرفدارش فرمان «آتش به اختیار» داد. گروهی خودسر و رادیکال اما ناشناس شکل گرفت که هرکسی می‌توانست جزئی از آن باشد. اسیدپاشی به صورت زنان در خیابان‌ها یکی از وحشیانه‌ترین کارهای آن‌هاست که از اکتبر ۲۰۱۴ آغاز شد. ایدئولوژی آتش‌ به اختیاران امر می‌کرد که اگر به قول آن‌ها «بدحجاب» است، باید زیبایی‌اش را نابود کرد تا زشت شود و دیگر «گناه نکند».

چنین جهان‌بینی‌ای به سادگی انسان بودن زن‌ها را نادیده می‌گیرد و تنها به‌خاطر چند تار مو که روی پیشانی زنی ریخته، دست به حذف فیزیکی‌اش می‌زند. این همان جهان‌بینی‌ای است که تنها دو قطب خودی و ناخودی، مرد و زن، تهران و شهرستان، اکثریت و اقلیت، اسلام و دیگر ادیان را می‌بیند و معتقد است که بخش های اول «خوب» و بخش‌های دوم «بد» هستند. این ایدئولوژی به آن‌چه میان این قطب‌ها می‌گذرد حتی فکر نمی‌کند و تا با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، حذفشان می‌کند. ساده‌ترین راه‌حل چنین سیستمی ایجاد ترس در سراسر جامعه است حتی اگر به قیمت بچه‌کُشی، زن ستیزی و مسمومیت هزاران نفر تمام شود.

در بیش از چهار دهه گذشته اتحادیه اروپا و امریکا به تعاملاتشان با چنین حکومتی ادامه داده‌اند. نمایندگان زن پارلمان‌شان به ایران سفر کرده‌اند و روسری پوشیدند. به‌تازگی سفیر سوییس نیز با حجاب در حرم معصومه قم ظاهر شده است. در خیزش انقلابی اخیر ایرانی‌ها واژه‌های زیادی برای ابراز همدردی از دهان دیپلمات‌های غربی خارج شدند. اما آیا این حکومت‌ها واقعا فکر می‌کنند که ابراز همدردی برای رویارویی با رژیمی که دستش به خون شهروندانش آلوده است، کافی است؟

مریم مردانی