© Körber-Stiftung/Jann Wilken
20. آگوست 2021

 طالبان؛ کابوس کودکی‌های من برگشته است

شش ساله بودم وقتی گروه بنیادگرای به‌نام طالبان زادگاهم را اشغال کردند. تازه دانش آموز شده بودم و با دنیای پر از شور و هیجان کودکانه برای آینده‌ام خیال بافی می‌کردم. آن روز را خوب به یاد دارم زمانی که طالبان زادگاهم را تصرف کردند. صدای وحشتناک و پی‌هم شلیک‌ها و گلوله باری‌ها در حالی که من و پدرم سوار بر دوچرخه، با شتاب و هراسان مسیر خانه را می‌پیمودیم، هنوز هم در گوش‌هایم طنین می اندازند.

حدود ظهر بود و شهر را وحشت عظیمی فرا گرفته بود. همه به فکر فرار و رسیدن به یک مکان امن بودند. من کودک بودم و شاید آن زمان درک دقیقی از اوضاع نداشتم اما از دیدن سراسیمگی و حالت آشفته‌ی مادر و پدرم می‌دانستم که فاجعه‌ای بزرگی در حال اتفاق افتادن است که همان‌گونه هم شد.

به دنبال تصرف شهرها و در روزهای نخستِ به قدرت رسیدن طالبان ملیشه‌های این گروه به هر چی زنده جان و متحرک می‌دیدند شلیک می‌کردند و بعد هم جستجوی خانه به خانه برای دستگیری کارکنان دولتی و غیردولتی و قتل عام اقلیت‌های قومی به‌ویژه شیعه مذهب‌ها را آغاز کردند. اما این پایان کار نبود. قدم بعدی و مهم این گروه، بازی با سرنوشت زنان و منزوی ساختن آن‌ها در جامعه بود. سیاه چالی را که طالبان بر سر راه هزاران زن و دختر افغانستانی حفر کردند آنقدر عمیق و تنگ بود که شماری زیادی از زنان حتی پس از گذشت سال‌ها دیگر مجال بیرون آمدن از آن را نیافتند.

از آن روز به بعد دیگر زنان و دختران به هیچ عنوان و تحت هیچ‌گونه شرایطی اجازه‌ آموزش، تحصیل، کار و حتی بیرون شدن از خانه بدون مرد (محرم شرعی) را نداشتند، باید همه برقع (حجاب) می‌پوشیدند و در مواردی حتی کفش‌های شان که از زیر برقع نمایان می‌شد باید با معیارهای اسلامی و شرعی مطابقت می‌داشت. این شد که روزانه بسیاری از زنان به جرم نداشتن پوشش اسلامی و نقض قوانین شریعت در محکمه‌های صحرایی طالبان و در حضور صدها تن دیگر شلاق می‌خوردند، سنگسار و تیرباران می‌شدند.

با آن‌که من در آن زمان کودکی بیش نبودم اما تا هنوز هم وحشت آن روزها را به خاطر دارم و شب‌ها با دیدن آن کابوس‌ از خواب می‌پرم. خوب به یاد دارم که از ترس ندیدن اجساد به دار کشیده شده و دست‌های بریده و آویزان در چهارراه‌‌های اطراف شهر جرات بیرون شدن از خانه را نداشتم. هر از گاهی که مجبور می‌شدم با پدر و مادرم از یک نقطه تا نقطه دیگری در شهر بروم قطعا به اطرافم نگاه نمی‌کردم. از شب و تاریکی نفرت داشتم و تا هنوز هم این ترس در وجودم باقی‌ست.

در آن دوران مادرم هم مانند هزاران زن با سواد و تحصیل کرده خانه نشین شده بود. اما زن قهرمانی بود و برای روحیه بخشیدن به دو دختر خردسالش و دیگر زنان خانواده چیزی از وخامت اوضاع به روی خود نمی‌آورد. من که در آن زمان کودکی بیش نبودم، نمی توانستم درک دقیقی از اوضاع داشته باشم اما با آن هم تمام اتفاقات سخت و ناگوار آن دوران و آنچه بر سر زنان و دختران سرزمینم آمده بود را خوب به یاد دارم.

پس از گذشت حدود چهار سال سرانجام شب‌های سیاه و تاریک آن دوره به پایان رسید. شب و روزهای آخر حضور طالبان در مزارشریف بود و پدر و مادرم تمام وقت در گوشه‌ی از اتاق گنبدی ما به رادیوی کوچک چسبیده بودند و بی‌بی‌سی می‌شنیدند.

من نام بی‌بی‌سی را زیاد شنیده بودم، زیرا از همان اول پدر و مادر برای آگاه شدن از اتفاقات و خبرهای مهم روز همواره به این رادیو گوش می‌دادند و آهسته آهسته من هم که حالا ده سالم شده بود متوجه شده بودم که این رسانه تنها پایگاه خبری قابل اعتماد در این شرایط است. اما برای من نام بی‌بی‌سی همیشه پیامی تاریک داشت. چون هر باری که بزرگان خانه نام بی‌‎بی‌سی را می‌گرفتند در پی آن بحث‌ها داغ می‌شد و چهره‌ها در وحشت فرو می‌رفت.

همان شب و روزهای آخر پدر و مادرم خیلی پریشان و سراسیمه بودند، من نمی‌دانستم که دقیقا چه اتفاقی افتاده است اما می‌دانستم که خبرهای خطرناکی می‌شنوند. به هر حال می‌خواهم بگویم که ما کودکان سرگردانی بودیم که در میان سراسیمه‌گی خانه و حالت اضطراب و نگرانی پدر و مادرمان می لولیدیم. هرچند پدر و مادرم نهایت تلاش می‌کردند که ما را از این ماجراها دور نگه دارند اما مگر می‌شد؟ همین که پدر و مادر را پای رادیو می‌دیدم اضطراب و ترس تمام وجودم را فرا می‌گرفت. تا این‌که یک روز صبح بیدار شدیم که آن صبح صبح پیروزی بود.

پدر و مادر شادمانه فریاد می‌زدند که آزادی شده! مردم را می‌دیدیم که در کوچه‌ها با عجله و با دهانی پر از خنده به طرف مرکز شهر می‌دویدند و در مسیر راه همدیگر را شناخته و ناشناخته در آغوش می‌گرفتند و به همدیگر آزادی را تبریک می‌گفتند.

پدر و مادرم بی‌اندازه خوشحال بودند و امیدوار به این‌که دختران‌شان از اسارت رژیم اهریمنی نجات یافته اند و می‌توانند دوباره به مکتب بروند، درس بخوانند، آینده‌ی ایده‌آل داشته باشند و برای فردای‌شان برنامه بریزند.

در پی سقوط طالبان صفحه تازه‌ای در تاریخ سرزمینم باز شد و دیگر همه زنان از حقوق برابر آموزش، تحصیل و کار برخوردار شدند. از آن زمان تا حالا بیست سال می‌گذرد و زنان افغانستانی در این مدت با پشتکار و تلاش‌های بی‌وقفه به دستاوردهای بزرگی رسیده بودند. از پیشرفت‌های سیاسی و اقتصادی تا دستاوردهای بزرگ اجتماعی و مدنی، زنان در همه موارد سهم بسزایی داشتند. مسئله‌ای حفظ برابری جنسیتی در ادارات دولتی و غیردولتی نیز به یک موضوع جدی و غیر قابل انکار مبدل شده بود. حالا دیگر زنان و دختران قدرتمند سرزمینم با تلاش و دادن قربانی‌های زیاد راه خود را در جامعه سنتی افغانستان باز کرده بودند و کاخ‌های بلندی برای آرزوهای شان ساخته بودند. طوری که حتی فکر ویرانی و فروپاشی آن به این زودی و سادگی در ذهن هیچ یک از آنان نمی گنجید. اما شوربختانه چنین شد! همه اتفاقات ناگوار یکباره و در مدت کوتاهی به وقوع پیوست.

با وصف این که من در امنیت کامل اینجا در شهر هامبورگ زندگی می‌کنم، پس از سقوط زادگاهم اندوه عمیقی وجودم را فرا گرفته است و تا حالا که حدود پنج روز از این رویداد می‌گذرد اشک در چشمانم نمی‌خشکد.

این روزها سخت نگران آینده مادر، پدر و یگانه خواهرم هستم که یک بار دیگر مجبور به زندگی زیر پرچم جهل و سیاهی شده‌اند و مدام به یاد سخنان پدرم می‌افتم که بارها پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ می‌گفت: «من هرگز تصور این را نداشتم که طالب و رژیم اهریمنی آن سرنگون شود و شما بتوانید در یک جامعه‌ی آزاد و انسانی زندگی کنید اما حالا خیلی امیدوارم که شما آینده‌ی بر وفق مراد خواهید داشت و خوشحالم از این‌که سیاهی جنگ را بیشتر از این ندیدید، می‌گفت کافیست که ما چهل سال تمام عمرمان را در جنگ گذراندیم ولی شما دیگر نباید صدای گلوله را بشنوید.»

آرزوی پدرم اما به حقیقت نپیوست و این آرزو به من رسید که حالا برای پسرم در دل بکارم. حالا من از این سوی مرزها زیر سایه‌ی آرامش و رفاه کشور آلمان، با گرفتن نام افغانستان تنم به لرزه می‌افتد و بیست سال زندگی کودکی، نوجوانی و جوانی‌ام را با تمام زیبایی‌ها و هیجان‌هایش به یاد می‌آورم و گریه می‌کنم. احساس می‌کنم بی‌خانمان شده‌ام، برای ابد تبعید شده‌ام و دیگر هیچ جای جهان از من نیست.

اما از اینکه فقط از دور نظاره‌گر این وضعیت هستم و نمی توانم کاری برای بهبود شرایط و نجات جان عزیزانم از چنگال این دهشت افگنان انجام دهم واقعاً احساس درمانده‌گی می‌کنم.

امروز من برعکس بیست سال قبل نگران آینده مادر، پدر و یگانه خواهرم هستم که بار دیگر مجبور به زندگی در آن شرایط دشوار شده‌اند و حالا من به جای پدر و مادرم پای برنامه‌های مهم خبری رسانه‌های افغانستان و جهان می‌نشینیم و برای ترس از آینده نامعلوم خانواده‌ام لحظه به لحظه به اخبار و گزارش‌ها گوش میدهم.

گروه اسلامگرای طالبان با سرعت و با پیشروی غیر قابل باور همه مردم افغانستان و حتی حامیان سیاسی‌اش را غافلگیر کرد و در یک حرکت برق آسا تمامی شهرهای بزرگ از جمله پایتخت افغانستان را به تصرف خود درآورد. اکنون چند روزی از حضور این گروه تندرو و تروریستی در کابل و تمام شهرهای افغانستان می‌گذرد و مردم به‌ویژه زنان هنوز در شوک و نگران از دست رفتن دستاوردهای بیست ساله شان هستند. با ترس و وحشتی که این گروه در زمان حاکمیت شان در دل‌های هزاران زن افغانستانی ایجاد کرده، زنان حق دارند که نگران آینده مبهم و نامعلوم خود باشند.

با آنکه طالبان این روزها با ارائه بیانیه‌ها از طریق رسانه‌های مختلف داخلی و بین المللی بر حفظ آزادی‌ها و حقوق زنان در «چارچوب قوانین و شریعت اسلام» تاکید می‌کنند اما اعتماد کردن به این مسئله که اندیشه و افکار کهنه و پوچ این گروه بنیادگرا در مورد زنان تغییر کرده است، حداقل برای کسانی که آن شرایط را تجربه کرده‌اند دشوار و حتی ناممکن است.

هرچند طالبان تا کنون موضع مشخص خود را در مورد آینده زنان اعلام نکرده‌اند اما به باور من نمایشی از حضور نسبی زنان و دختران در مدارس، شماری از نهادهای غیردولتی و رسانه‌ها که این روزها حداقل در پایتخت و شهرهای بزرگ افغانستان جریان دارد فقط برای کسب مشروعیت سیاسی از جانب جامعه بین المللی است و طالبان هیچ‌گاهی به این تعهد پایبند نخواهند ماند.

من به عنوان کسی که تجربه تلخ زندگی در دوران سیاه طالبان را دارم و جنایات نابخشودنی آن‌ها علیه زنان را هیچ‌گاهی فراموش نمی‌توانم، به این باور هستم که هنوز برای امیدوار بودن در مورد تغییر موضع طالبان در خصوص زنان خیلی زود است . طالبان در پی کسب مشروعیت بین‌المللی هستند و این نمایش رفتار نرم ممکن است فقط برای کسب مشروعیت سیاسی و جلب توجه و اعتماد جامعه بین‌المللی باشد.

این مقاله در همکاری بین امل هامبورگ، بنیاد کوربر (Körber-Stiftung) و روزنامه آبندبلات هامبورگ (Hamburger Abendblatt) نوشته شده و در شماره روز شنبه، ۲۱ آگوست روزنامه آبندبلات چاپ شده است.
لینک نسخه آلمانی:

Gräueltaten der Taliban sind ein Albtraum, der nie endete – Hamburger Abendblatt

نیلاب لنگر

Foto: Körber-Stiftung/Jann Wilken