چطور میتوان آزاد بود اما همچنان در قفس ماند؟ چطور میتوان آزاد بود اما اجازه استفاده کردن از آزادی خود را نداشت؟
چطور میتوان به مدرسهای آزاد رفت اما مجبور به حجاب داشتن بود؟ زنانی هستند که این آزادی در قفس را تجربه میکنند.
پدرمان اجازه نمیدهد در تصویر باشیم!
چندسال پیش در یک پروژه تئاتر با کودکان پناهنده همکاری میکردم. کار من تهیه مستند به صورت فیلم و عکس ازاین ورکشاپ بود. آنجا بود که با خواهرانی به نام بشیره و بهاره آشنا شدم. آنها دوسال پیش همراه با خانواده خود از افغانستان به آلمان به مهاجرت کرده بودند. این خواهران، کلاس تئاتر را با اشتیاق دنبال میکردند و در آن استعداد خاصی هم داشتند. اما همیشه یک درخواست داشتند؛ که در فیلم و عکسهایی که در طول ورکشاپ به منظور مستندسازی گرفته میشد حضور نداشته باشند. هروقت مرا با دوربین میدیدند میگفتند: «لطفاْ از ما فیلم نگیر! پدرمان اجازه نمیدهد ما در تصویر باشیم.»
طوفان پس از طوفان درون خانواده مهاجر
یک خانواده مهاجر از خاورمیانه، پس از رسیدن به آلمان با هزار مشکل متفاوت رو به رو است: کاغذبازیهای پیچیده، یاد گرفتن زبان جدید، مصائب یافتن خانه و… در کنار همه اینها، طوفانهای زیادی هم در داخل خانواده در جریان است.
چگونه یک خانواده مذهبی سختگیر که از خاورمیانه به آلمان مهاجرت میکند، ناگهان میتواند به یک خانواده آزاداندیش و باز تبدیل شود؟ این امر یک شبه اتفاق نمیافتد و گاهی هم اصلاْ اتفاق نمیافتد.
این تضادها مدام اعضای خانواده را به چالش میکشد و درگیریها ادامه دارد. فرزندان خانواده که در سنین پایین مهاجرت را تجربه میکنند، اغلب باهوش، کنجکاو و پر از استعداد هستند. انها میخواهند چیزهای جدید را امتحان کنند و تجربیات مختلفی داشته باشند.
از سوی دیگر مادر خانواده نیز با شرایط جدیدی رو به رو شده است. او با میزانی از آزادی و حقوق انسانی برای خود رو به رو شده که پیش از این امکانش وجود نداشته است. او برای اولین بار حق تصمیمگیری در مورد خودش را دارد. اما نمیتواند در این راه عصیان کند. چراکه باید خانواده را در کنار هم نگه دارد. به خصوص اگر فردی مذهبی یا نگران قضاوتهای دیگران باشد.
پدر خانواده قدرت مطلقش را در خطر میبیند
پدر خانواده نیز با چالشهای بسیاری روبه روست. او که همیشه حق تصمیمگیری برای همه اعضای خانوادهاش را داشته، حالا میبیند که تمام قدرتش ناگهان در معرض خطر است. او دیگر تنها کسی نیست که میتواند تصمیم بگیرد. فرزندانش دیگر مجبور به اطاعت بی قید و شرط از او نیستند. تنبیه فیزیکی دیگر امکانپذیر نیست.
حالا او باید تصمیم بگیرد؛ یا قید قدرت مطلقش را میزند و هم ردیف با دیگر اعضای خانوادهاش قرار میگیرد، و یا از ترس از دست دادن عنان خانواده حاضر است یک قفس دور خانواده بکشد و شرایط یک خانواده بسته در ایران یا افغانستان را در اروپا پیاده کند.
«مگر کار دیگری میشود کرد؟»
خانوادهای را میشناسم که پدر خانواده برایش پذیرفتنی نبود که دخترش حجاب به سر نداشته باشد. دختر شانزده سالهاش بعد از چهار سال زندگی در آلمان هنوز مجبور به اطاعت بود. وقتی از او پرسیدم اگر که واقعاْ دلت حجاب نمیخواهد پس چرا میگذاری پدر مجبورت کند؟ خیلی ساده گفت: «خب مجبورم! مگر کار دیگری میشود کرد؟» و این جواب ساده و سنگینی است. چرا که به ما یادآوری میکند تو به عنوان یک خارجی، صرف زیستن در یک کشور دموکرات به آزادی دست پیدا نمیکنی، بلکه باید آزادی را از الفبای آن آموخت. آزادی بها دارد و بهای آن آگاهی است. آگاهی از حق و حقوق شخصی؛ و بعد باید آنقدر شجاع بود که آن را درخواست کرد.
وضعیت بشیره و بهاره مرا در شرایط سختی قرار میداد. در تمام طول تصویربرداری، برخلاف میلم باید مرتب به آنها میگفتم کناری بایستند تا ناخواسته در تصویری ضبط نشوند. این مسئله گاهی باعث میشد بخش بزرگی از لذت و تجربه ورکشاپ را از دست بدهند، گوشهای بایستند و تمرینهای گروهی دیگران را نگاه کنند! آنها که حتی حجاب مناسب هم داشتند همیشه به شکل غمانگیزی از دوربین فراری بودند. به سادگی میشد فهمید که حتی داشتن حجاب، انتخاب شخصیشان نبوده است.
آزادی به دست آوردنیست
از آن ماجرا یک سال گذشت، پروژه دیگری مرا به آن ورکشاپ کشاند. آن دختران جوان خوش استعداد را دوباره دیدم. طبق معمول از ایشان خواستم که لطفاْ از تصویر بیرون بروند تا در فیلم نباشند. اینبار آنها گفتند: «دیگر مشکلی ندارد! پدر موافقت کرده که در فیلم و عکس باشیم.» با این جمله، برق شادی در چشم همهمان جهید. این موفقیت کوچک اما بزرگ، درسهای زیادی به همراه داشت؛ اینکه آزادی، یادگرفتنی است. آزادی تمرین کردنی است. آزادی به دست آوردنی است.
آئورا حلمزاده
Aora Helmzadeh
Photo by Aditya Saxena on Unsplash